صندلی شکسته

هر چه گشتیم در این شهر نبوداهل دلی . . . . . که بداند غم دلتنگی وتنهائی ما

صندلی شکسته

هر چه گشتیم در این شهر نبوداهل دلی . . . . . که بداند غم دلتنگی وتنهائی ما

تنفر

متنفرم

فقط و فقط از خودم

یروزایی بود که همه رو دوست داشتم، و دلم میخواست همه دوسم داشته باشن...

اگه کسی بهم بعد میکرد زودی فراموش میکردم... شاید کینه ای نبودم باعث میشد که همیشه دوروبرم شلوغ باشه...

ولی الان متنفرم... بیشتر از همه از خودم...

مسیر زندگیمو دارم کج میرم... به خاطر چیزی که واقعا درست نیست...

یروزایی وقتی با دوستام حرف میزدم ، وقتی از اشتباهاشون میگفتن میشستم کلی سرزنششون میکردم.میگفتم فقط و فقط مقصر خودتونین بیخود دنبال بهونه نگردین !

یادمه یه بار دوستم با گریه بهم گفت: " همش از دوست داشتنه زیاده "

اون روز فقط نگاهش کردم... تو دلم کلی به حرفش خندیدم!!!!

حالا...

حالا میفهمم که منظور دوستم چی بود!!!

جایی ایستادم که نه راه پس دارم نه راه پیش !!!! خدایا میخواستی رومو کم کنی؟؟؟

کم کردی، عجیب هم رومو کم کردی

کم آوردم...خیلی بیشتر از اون چیزی که فکرشو بکنی

خدایا... متنفرم،بیشتر از همه از خودم !!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد