صندلی شکسته

هر چه گشتیم در این شهر نبوداهل دلی . . . . . که بداند غم دلتنگی وتنهائی ما

صندلی شکسته

هر چه گشتیم در این شهر نبوداهل دلی . . . . . که بداند غم دلتنگی وتنهائی ما

خاموش

همه ی دوست داشتن ها که ناگه به هیچ تبدیل شوند.همچون قطره ی بارانی که با شوق زندگی از آسمان در انتظار زمین نشسته است در انتظار بوده ام و به ناگه ناباورانه نیست شده ام مثل خانه قطره های به انتظار نشسته را که بادها به سرزمین های دیگر می یرند مثل دانه ی در انتظار شکفته شدن که درنطفه خفه می شوی و بدون آن که لحظه ای فرصت تجربه کردن را داشته باشی همه چیز را از دست می دهی و میمیری. دردناک ترین مرگ از آن تو می شود بی آن که زندگی را تجربه کرده  باشی ،خاموش شده ای .اینگونه  هم افسوس از دست دادن را در دل داری و هم حسرت تجربه نکردن را،گویی به ناگه فرومی ریزی تهی می شوی از درون .تمام می شود .ساده و ناباورانه....

آن قدر خارج از اختیار تو رخ می دهد که تردید نبودنش را به دل راه می دهی.تمام شده است،دیگر به تو متعلق نیست برای همیشه برای هیچ وقت،تعلق که نه در واقع حتی آرزوی متعلق بودن را هم از دست داده ای .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد