صندلی شکسته

هر چه گشتیم در این شهر نبوداهل دلی . . . . . که بداند غم دلتنگی وتنهائی ما

صندلی شکسته

هر چه گشتیم در این شهر نبوداهل دلی . . . . . که بداند غم دلتنگی وتنهائی ما

پرنده

وقتی یه پرنده ی آزاد رو که مفهوم رهایی رو نمی فهمه چون زندانی بودن رو تجربه نکرده رو بندازید تویه قفس چیکار 

 میکنه!

 وقتی که تازه میفهمه چی رو از دست داده،وقتی میفهمه که به این شرایط میگن اسارات! تا ساعت ها یا اگه خیلی سرسخت باشه روزها یا اگه خیلی آزاده باشه شاید ماه ها خودش رو به دیواره  میکوبه،به  میله ها میکوبه که شاید از سرسختیشون کم شه،نمیخواد که اندازه ی این زندگی رو باور کنه،هنوزم وقتی میخواد پرواز کنه نیروی بلند شدنش رو تو بال هاش واسه رسیدن به آسمان هفتم جمع میکنه نه تا سقف قفس(چه تشابه ای دارند شکل کلمه ی قفس و سقف) چون نمی خواد که زندانی بودنش رو بپذیره،خسته نمیشه اگه چند لحظه هم قرار پیدا کنه واسه این که قوایی پیدا کنه برای بی قراری های دوباره واسه شکستن بالاش،واسه محکم کوبوندن تن کوچیکش به میله های ضخمت قفس،این جنگ ادامه پیدا میکنه چند ساعت،چند روز و گاهی هم چند ماه واسه پرنده ای که آزاد بوده و الان تو دام قفس افتاده ولی بالاخره یه روز میرسه که باور میکنه. آرام و دلتنگ گوشه ی قفس کز میکنه باور میکنه اسارت رو،باور میکنه که آسمان پروازش سقف قفس است نه آسمان دیگه ساکت و آرام گوشه ای قفس به زندگیش ادامه میده.
چند هفته ای هست که آرام ساکت گوشه ی زندگی کز کرده ام.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد